لـحظـه ے تـولـد مـن بـه همـآن ثانیـه ای بـر میگـردد...
کـه تـو بـرای اولـیـن بـار بـه مـن گفـتـی ...
دوسـتـتـ دارم...
من که یادم نمیاد ولی بهار خانووم میگه همچین روزی همدیگرو دوباره پیدا کردیم.
فکر کنم منظورش یه چیزی شبیه سالگرد ازدواج
همه تقویم زندگیم پر شده از خاطرات ستاره دار با تو بودن.خاطرات دیگری ندارم جز این چند برگ از زندگیم در کنار تو. . .
پینوشت:۳۰تا ستاره هم کم نیستااااااااااااا
پینوشت۲:ستاره یا نقطه؟مسآله این است
پی نوشت: بالاخره زندگی داری یا نه!
چه عجیب امسال نوروز با تو برایم رنگ و بوی دیگری داشت
پینوشت:عید امسال هم متفاوت تر از همیشه گذشت؛با تو؛در کنار تو و. . .
من . . .
تو . . .
هرم نفسهایت روی تنم
و داغی بوسه هایم بر گردن تو
نگاهم روی تو قفل میشود راهی برای فرار از این افکار نیست.
پی نوشت: برای اون روز من و تو
مرا از من نگیر... نگاهت را از چشمم برندار؛ مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنها هستم و هوای شرجی اینجا را دوست ندارم...
میخواهم دوباره شانههایت مأمن دستانم باشد ممنوعه من!
از تو هیچ نمیـــخواهم
گرمای نگاهت و لبخندهای مشتــــاقت
مرا بس اســــت
تعجب نکنید; برفه توی ماهی تابه